خاطرات کیان و رومینا

رومینا بانو

رومی 15اسفند از هال اومدتو اتاق خودشون و.... 17اسفند هم از چهاردستو پا تونست که خودش بشینه... چند ماهی هم هست که تمرین صداهایی مثل ماما بابا واوا و تازگیها عمه من و... رو می کنه...  اما تنها چیزی رو که بامعنی. میگه مامان م'  هستش یعنی شیرمی خوام. و شیرخشک هم نمی خوام و مامان رو به من یعنی بیا بغلم کن
20 اسفند 1392

گلهای من

این روزا خیلی دارن تند تند میگذرن... تقریبا وقت هیچ کاری ندارم نه به خونه میرسم درست نه بچه ها نه شوشو نه کارم نه خودم ونه... اما این روزا رو خیلی دوست دارم حتی بد خوابیدنهای شبشو .... نه نمی خوام بگذرن .... روزها یواش برین و بیاین...عاشق بچه ها و ارتباطشونم هر دو شون با دیدن هم می خندن خصوصا رومینا... چشمش دنبال کینه تا کیان هست نمی خوابه و سرش به طرف جاییه که اون هست... کیانم انواع جانگولر بازیها رو درد میاره تا خواهرش بخنده... البته... کافیه هر کدوم رو بغل کنم یا قربونش برم تا صدای اون یکی دربیاد.... خدایا شکرت... دخملک 5.5 ماهه بود که کامل نشست البته هنوز سینه خیر و روروئک رو دنده عقب میره البته سینه خیز کامل دور خودش می چرخه و ک...
2 اسفند 1392
1